شاید صدسال پیش، آنزمان که آیتالله حائری یزدی «سلطانآباد» یا همان اراک فعلی را ترک و برای همیشه به قم مهاجرت کرد و شالوده حوزه علمیه قم ریخته شد، هیچگاه فکر نمیکرد با همان چند نفر شاگردش یعنی کسانی، چون سیدروحالله خمینی، سیدمحمدرضا گلپایگانی، سیداحمد خوانساری و محمدعلی اراکی که به ندای هل من ناصر او پاسخ دادند و با او همراه شدند، تحولاتی رقم بخورد و اتفاقاتی روی دهد که موجب تغییرات بزرگ در تاریخ معاصر شود و سرنوشت انسان و جامعه و تاریخ را دگرگون کند.
این تحولات از طرفی با پیریزی حوزه مبارک قم و تربیت طلاب و روحانیانی که دین را به اقصا گوشههای ایران و البته کشورهای همسایه و جهان بردند، صورت گرفت و از طرفی به مرور، با «عمل به تکلیف» روحانیان مجاهدی، چون امام خمینی و شاگردانش، دین شخصیسازیشده و بیآزاری که در رخوت و رکود فردیت به سر میبرد، از حصارهای تنگ بیرون آمد و با نگاهی فراگیر، اجتماعی و مسئولانه، در برابر طاغوتها علَم طغیان برداشت.
امام حالا در درسهای «حکومت اسلامی» خود به طلاب و روحانیان قم و مشهد و نجف فهمانده بود که دینی که فقط به طهارات و نجاسات و عبادات و مسائل شخصی بپردازد و کاری به دردهای امت اسلامی و بلاهایی که مستکبران بر سر مسلمانان دیگر میآورند نداشته باشد، نه دین که حتی شبهدین هم نیست. این هوشمندی و فراست را پیشتر در فرزند دیگر حوزههای علمیه یعنی شیخ فضلالله نوری هم دیده بودیم که در مقابل تصمیماتی که برخی روحانیان سادهاندیش در کنار «دیگ پلوی سفارت انگلیس» گرفته بودند، ایستاد بااینکه بعدها او را به بالای دار بردند و همان آخوندهای سادهلوح و فریبخورده در پای این دار دست زدند و پای کوفتند و شادی کردند و البته بعد هم رفتند به نمازهای پرطول و تفصیلشان برسند! بعدها فرزند دیگر این نگاه، یعنی مجاهد شهید آیتالله سیدحسن مدرس، هم در مقابل رضاخان و سردار سپه و «استبداد داخلی» ایستاد و هم در مجلس شورای ملی در مقابل «استکبار» و «استثمار خارجی» و با نطقهای خود مانع تصویب قراردادهای ذلیلانه و ملکبربادده به نفع روس و انگلیس شد.
هر دو جنس این روحانیان، هم نماز میخواندند و هم روزه میگرفتند و هم واجبات شخصی دینی خود را انجام میدادند، اما «تکلیفمداران» آنها بسیار فراتر از این امور، به وظایف اصلی و بزرگی که دین در مقابل همه انسانهای دیگر ترسیم کرده است پرداختند و به تعبیر استاد محمدرضا حکیمی دین را به داخل «زندگی» و «حیات اجتماعی» آوردند.
اینگونه شد که امام خمینی با همین عمل به مسئولیتهای شیعهبودن و عالم دین بودن و با یاری همراهان پای کار و شاگردان از جان گذشته و مردم وفادارش پس از ۱۴ قرن، دین را به عرصه حکومت بازگرداندند و به آرزوی امامان معصوم علیهمالسلام جامه عمل پوشاندند؛ هرچند با نقص و کاستی و اشتباههایی. به همین دلیل است که میبینیم پرتوهای این خورشید به دیگر کشورهای اسلامی و حتی غیر اسلامی میرسد و خیزشهای حقطلبانه و عدالتخواهانه سراسر جهان را فرا میگیرد که نمونه آن را در دو سال اخیر در ماجرای نسلکشی بیسابقه و سبعانه رژیم صهیونی دیدیم که دانشجویان و استادان دانشگاههای امریکا و اروپا هم به نفع مظلوم به صف شدند و خیابانهای پاریس و لندن و فرانکفورت و نیویورک از نداهای سراسری حقطلبانه آنان آکنده شد.
یادی کنیم از این سخنرانی حماسی دکتر شریعتی که درباره نقش روحانیت در تحولات معاصر گفته بود: «من بهعنوان کسی که رشته کارش تاریخ و مسائل اجتماعی است، ادعا میکنم که در تمام این دو قرن گذشته، در زیر هیچ قرارداد استعماری، امضای یک آخوند نجفرفته نیست، در حالیکه در زیر همه این قراردادهای استعماری، امضای آقای دکتر و آقای مهندس فرنگرفته هست؛ باعث خجالت بنده و سرکار! این یک طرف قضیه. از طرف دیگر پیشاپیش هر نهضت مترقی ضداستعماری در این کشورها، همواره و بدون استثنا قیافه یک یا چند عالم راستین اسلامی و بخصوص شیعی، وجود دارد.»
همه این رویدادهای مبارک و همه اتفاقات مبارکتر بعدی، نتیجه همان احساس تکلیف صدسال پیش آیتالله حائری یزدی است که «هجرت» کرد و حوزه علمیه قم بنا شد و روحانیانی تربیت شدند که نه همه، اما بسیاریشان سنگ بنای تحولات بزرگ دو قرن اخیر و انشاءالله تمدن نوین اسلامی را گذاشتند.